تو فردا از من که می‌گذری از حالم چه می‌دانی ؟

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

تو فردا از من که می‌گذری از حالم چه می‌دانی ؟

 + ب کجا خیره شده ای ؟

باران ک بگیرد

تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود  ..

 

حتما یکی هم باید باشد ک عزیز هم پرسه ی من صدایش کنی 
 
ک هروقت از شبانه روز دلت خواست خیابانها را گز کنی
 
 همراهت بیاید ..
 
با لبخند قدم قدم کنارت جلوی مغازه دوست داشتنی ات بایستد
 
و کمک کند یک عالمه دکمه و پیکسل و نوار های تزینی و کاغذ رنگی
 
و پاپیون های کوچک بخری بعد از قدم زدن توی کتاب فروشی
 
و انتخاب کردن کتاب خسته نشود لواشک هم خیلی دوست داشته باشد
 
باران هم بالا و پایین پریدن هم ..
 
دکه های روزنامه فروشی هم ..
 
اصلا یکی از ارزوهای کودکیش این بوده باشد ک وقتی بزرگ شد یک کتاب فروشی باز کند

 

+ چقدر ادم میتواند میان خاطره هایش زندگی کند

مگر تا این حد ک با هر کدام نفس بکشد

و در هر دم و بازدم یکیشان را به وضوح ب تصویر بکشد ؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |